امروز جمعه ، ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
شب‌های غربت تو گذشت و سحر نداشت

 


شب‌های غربت تو گذشت و سحر نداشت 
حتی سحر غم از دل تو دست برنداشت 
در حیـرتم کـه سلسله آهنین مگـر 
جایی ز زخم گردن تو خوب‌تر نداشت 
زخم تن تو را همه دیدند و هیچکس 
غیر از خدا ز زخم درونت خبر نداشت 
دنیا چه کرد با تو که هجده عزیز تو 
تن‌هایشان به روی زمین بود، سر نداشت 
سنگت زدند بـر سر بازارهای شام 
با آنکه جز تو یوسف زهرا پسر نداشت 
هجـده سـر بریـده برایت گریستند 
آهت هنوز در دل دشمن اثر نداشت 
سوزم بر آن عزیز که در آفتاب سوخت 
یک سایبان به جز سرِ پاکِ پدر داشت 
حـال تـو بـود در دل گـودال قتلگاه 
چون بسملی که بال زد و بال و پر نداشت 
مهمـان شـام بـودی و بهر تو میزبان 
جز گوشة خرابه مکانی دگر نداشت 
سوز شما به سینه«میثم» اگر نبود 
اینقدر نخل سوخته او ثمر نداشت