شب که، در پردههای سیاهی گشته پیچیده اندام هستی
شب که، میگسترد حلة نور ماه تابنده بر بام هستی
شب که، خوابان به بستر خموشند شب که، بیدارها در خروشند
شب که، آغوش باز سماوات محفل گرم سیّارگان است
شب که، خاک غم افزای گیتی
بستر سرد بیچارگان است
میرسد گوش جان را نوائی به عجب نغمة، دلربائی
نغمة گرم آزاده مردی در سیه چال زندان فتاده
زیر زنجیرها جان سپرده لحظهای تن به ذلّت نداده
حجت خالق داور است این شیعه را هفتمین رهبر است این
از دل تیرگیهای زندان تا قیامت ندایش بگوش است
خون آزادگی از ندایش در رگ اهل قرآن بجوش است
زنده از نطق وی این شعار است مرگ در راه دین افتخار است
من که در دامن خاک زندان در قیام و قعود و قنوتم
جرمم این بوده کاندر ره حق باطل امضاء نشد با سکوتم
با شرف پا بزندان نهادم لحظهای تن به ذلّت ندادم
در سیه چال زندان دشمن با خدا گرم راز و نیازم
هر چه از دوست خوش آید سر به کف دارم و سرفرازم
جان به ترویج قرآن سپردن به که در بستر ناز مردن
کاخ هارون که از خون مظلوم نقشهای قساوت گرفته
حلق دژخیمهای درش را پنجههای شقاوت گرفته
باید از آه ما شعله گیرد حق شود زنده باطل بمیرد
خود گرفتم که مخفی ز مردم خاک زندان بود بستر من
خود گرفتم که در زیر زنجیر رنجه گردد همی پیکر من
خود گرفتم که در تیرهگیها همچو شمعی بسوزم سراپا
خود گرفتم که در راه مقصود پایم از کُند آزرده گردد
خود گرفتم که نخل وجودم چون گل چیده پژمرده گردد
در سیه چالها جان سپارم لیک دست از هدف بر ندارم
ای زده رنگ اسلام بر خود وی سراپا همه کفر، هارون
ای به شمشیر بیداد و ظلمت جسم عدل و شرف غرقه در خون
دولتت تا ابد مستقر نیست آه زندانیان بیاثر نیست
گرچه آن راد مرد الهی کنج زندان غریبانه جا ندارد
شیوة مردن و زیستن را بر همه راد مردان نشان داد
تا بهار و خزان بر قرار است شیعیان را بر او افتخار است