امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
رها ز درد و غم و رنج بی شمار شدم

 

رها ز درد و غم و رنج بی شمار شدم

قسم به خالق کعبه که رستگار شدم

همین که خون سرم ریخت روی سجّاده

برای دیدن زهرا امیدوار شدم

به محفل بشریّت منم همان شمعی

که نور دادم و آب از فراق یار شدم

همه جوانی من ختم شد به یک مصرع

گل خزان زده در موسم بهار شدم

به روزگار من آن شد در این دو روزه ی عمر

که تا قیامت، مظلوم روزگار شدم

قسم به عزّت پروردگار آن کوفه

که من عزیزم و در بین خلق خوار شدم

به پیش اشگ یتیمان از آن تنم لرزید

که خود به فصل جوانی یتیم دار شدم

به چاه گفتم ای چاه گریه کن بر من

که من به کینه یاران خود دچار شدم

چه سال ها که ز عمرم گذشت بی زهرا

خدا گواست که آب از فراق یار شدم

به نخل میثم خود ثبت کن بگو «میثم»

که من اسیر ستمهای بی شمار شدم