امروز جمعه ، ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
راه، دور و بار، سنگین و گناهم بی‌شمار

 

راه، دور و بار، سنگین و گناهم بی‌شمار

 

من که می‌دانم بدم دیگر تو بر رویم نیار

 

تا نیفتم تا نسوزم در شرار خشم تو

 

ابر رحمت بر سر این بندۀ عاصی ببار

 

باورم هرگز نمی‌آید به ذات اقدست

 

مهربانی چون تو عبدش را بسوزاند به نار

 

کی به رویش در ببندی کی رهایش می‌کنی

 

بنده‌ای را که ندارد جز درت راه فرار؟

 

هم ز لطفت هم ز عفوت هم ز جرمم هم ز خویش

 

شرمسارم شرمسارم شرمسارم شرمسار

 

باورم هرگز نمی‌آید که مأیوسش کنی

 

بنده‌ای را که بود بر رحمتت امیدوار

 

از تو در عمرم نکردم لحظه‌ای قطع امید

 

گرچه دارم جرم در پروندۀ خود بی‌شمار

 

گرچه می‌دانم مرا می‌بخشی از لطف و کرم

 

می‌سزد تا باز، گریم از خجالت‌ زارزار

 

پرده‌پوشی کردی از جرمم به دست رحمتت

 

گرچه می‌کردم گناه خویشتن را آشکار

 

چشم «میثم» هم‌چنان باشد به عفو رحمتت

 

گر بری سوی بهشتش یا بسوزانی به نار