امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
من کیستم ولی خداوند اکبرم



من کیستم ولی خداوند اکبرم
آیینۀ تمام نمای پیمبرم
آرام جان فاطمه و نجل حیدرم
باب‌الحوائج همه موسی‌بن‌جعفرم
مولای کائنات و امام سما و ارض
بر جن و انس هادی و مولا و رهبرم
امروز باب حاجت خلقم به کاظمین
فردا پناه خلق به صحرای محشرم
هر سال و ماه و هفته و هر روز و شب رسد
هر دم به جن و انس و ملک فیض دیگرم
دریای نور شش دُرِ ناب محمّدی 
بر شش سپهر نور فروزنده اخترم 
قرآن روی دست ششم حجت خدا
بر روی سینه همچو رضا هست کوثرم
هنگام کظم غیظ به خلق محمدی 
ریزد فرو به خنده ز لب در و گوهرم
من نخل باغ وحیم و سنگم اگر زنند
ریزد هماره میوۀ توحید از برم
گنجینۀ علوم خدا سینۀ من است
تا حشر بر کتاب خداوند داورم
تنها خداست مادح ما خاندان و بس 
من از ثنای خلق دو عالم فراترم
من مشعل هدایتم و با فروغ خود 
در تیرگی به قلب شما نورگسترم
تنها نه باب حاجت خلقم در این جهان
در روز حشر هم به شما یار و یاورم
من پیشتاز و رهبر آزادمردی‌ام
زنجیر گشته اسلحه و حبس سنگرم
در مکتب منور و مشعل فروز وحی 
در پیکر ولایت روح مطهرم
در حلقه‌های سلسله بین سیاه چال
نام خدا به لب شده ذکر مکررم
سجاده: خاک و آب وضو: اشکِ نیمه‌شب
این سجده‌های دائم و این دیدۀ ترم 
مانند یک جنین که در آغوش مادر است
شب تا به صبح بر سر زانو بوَد سرم 
پایم میان سلسله چشمم بوَد به در 
گویی نشسته است رضا در برابرم 
با هر نفس که می‌کشم انگار می‌‌کنم
باشد درون حبس نفس‌های آخرم 
وقتی که تازیانه زند خصم بر تنم 
گریم به یاد پیکر مجروح مادرم 
زندان من چراغ ندارد خدا گواست
چون شمع آب گشته در این حبس پیکرم 
ممکن نبود و نیست در این تیرگی دمی
بر زخم‌های سلسلۀ خویش بنگرم 
با تازیانه خصم مرا می‌زد و نگفت 
چیزی بجا نمانده ز اندام لاغرم
آزادی‌ام چه فایده دارد از این قفس
وقتی شکسته بال من و ریخته پرم

سوز درون «میثم» خونین جگر شود
هـر دم که بـاد می‌دهد از سینۀ آذرم