امروز جمعه ، ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
من آن گلم که خفته به خون باغبان من

 

 

من آن گلم که خفته به خون باغبان من

نه گل، نه غنچه مانده، به باغ خزان من


مرغ بهشت وحی‌ام و از جور روزگار

ویرانه‌های شام شده آشیان من


هفتاد داغ دارم و در سوز آفتاب

هجده سر بریده بود سایبان من


زنهای شام خنده به ناموس من زدند

این بود احترام من و خاندان من


زنجیرها به زخم تن من گریستند

دشمن نکرد رحم به اشک روان من


گردید نقش خاک ز سنگ یهودیان

از نوک نی سر پدر  مهربان من


شام بلا و طشت طلا و سر حسین

گردید قاتل پدرم، میزبان من


من اشک ریختم ز بصر، او شراب ریخت

با آن که بود آیة کوثر به شأن من


من ناله می‌زدم ز دل، او چوب خیزران
من تن به مرگ دادم و او سوخت جان من


«میثم» خدا جزات دهد در عزای ما
کز نظم تو عیان شده سوز نهان من