امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
در مدح حضرت سکینه سلام الله علیها

 

 

در مدح حضرت سکینه سلام الله علیها

 
 

 

ای دسته گل وحی به گلزار مدینه 
قرآن حسین ابن علی بر روی سینه 
بر عمۀ سادات همانند و قرینه 
دریای کمالی و وقاری و سکینه 

هم فرش‌نشین استی و هم عرش مقامی 
همه عمه و هم خواهر و هم دختِ امامی 
**** 
سر تا قدم آیینۀ پا تا سرِ زهرا 
زهرا به تو بالد که تویی کوثرِ زهرا 
هم کوثر زهرایی و هم دختر زهرا 
با زینب کبرا شده هم سنگر زهرا 

گردون شرف را ز ازل قائمه‌ای تو 
در شرم و حیا فاطمۀ فاطمه‌ای تو 
**** 
هنگام دعا مرغ سحر با تو سخن گفت 
هفتاد و دو تابنده قمر با تو سخن گفت 
خورشید به بالای شجر با تو سخن گفت 
از حنجر ببریده پدر با تو سخن گفت 

ای نهضت سالار شهیدان به تو مدیون 
تـو دختر قرآنی و قرآن بـه تو مدیون 
**** 
نه نام سکینه، که وجود تو سکینه است 
سر تا قدمت راضیه، مرضیه، امینه است 
مهر تو به طوفان بلا نوح و سفینه است 
جز زینب و کلثوم چه کس بر تو قرینه است؟ 

تو قلب حسین‌استی و تو روح ربابی 
در هُـرم عطش مـادر آیینه و آبی 
**** 
پیغمبر و زهرای مطهر به تو نازد 
هنگام سخنرانی، حیدر به تو نازد 
عباس و حسین و علی‌اکبر به تو نازد 
بر شانۀ بابا علی اصغر به تو نازد 

در کوفه گشودی لب خود را به تکلم 
دیدم پـدرت زد بـه سرِ نیزه تبسم 
**** 
دیدی پدرت سر به کف دست نهاده 
چون شعله کشیده سر و چون کوه، ستاده 
بـر رفتن میدان ز حرم کرده اراده 
تنها تـو ورا کردی، از اسب پیاده 

پای فرسش را بـه کف دست گرفتی 
انگار که یک لحظه از او هست گرفتی 
**** 
ای فاطمۀ فاطمه، ‌ای کوثر بابا 
همسنگر عمه به کنار سر بابا 
الحق که تویی پاره‌ای از پیکر بابا 
وز حنجر ببریده پیام آور بابا 

تنها نه همین در دل آرام حسینی 
تـا روز جزا حامل پیغام حسینی 
**** 
تو یک گل نیلوفری از گلشن زهرا 
دامان تو عکس گلی از دامن زهرا 
زیبد به تن پاک تو، پیراهن زهرا 
حتی بدنت گشت شبیه تن زهرا 

آغاز شد از دامن گودال، خروجت 
تا گوشۀ ویرانه چهل بار عروجت 
**** 
ای جای لبت مانده بر آن حنجر پاره 
اشک تو به هفتاد و دو خورشید، ستاره 
عباس به تبخال لبت کرده نظاره 
حتی سر نی از تو خجل گشت دوباره 

روئید گل از شرم تو بر صورت عباس 
تو دست گرفتی به رخ از خجلت عباس 
**** 
هر خانه که دارای رباب است و سکینه 
آن خانه بوَد خانه‌ای از شهر مدینه 
ای مانده تو را داغ روی داغ به سینه 
ای خون خدا را به ره شام، رهینه 

وصف تو جـز از عترت اطهار نیاید 
از «میثم» بی دست و زبان، کار نیاید