امروز پنج شنبه ، ۹ فروردین ۱۴۰۳
ما سر بکف بکام بلا پا گذاشتیم

 

 

ما سر بکف بکام بلا پا گذاشتیم

جز یار هر چه بود بخود واگذاشتیم

بردیم با خودازیم خون گوهر وصال

هستی خویش را بجهان جا گذاشتیم

دنیا که بود جیفه آلوده ای و بس

آن را برای مردم دنیا گذاشتیم

تن در هجوم تیر بلا سر به نوک نی

جان را بموج حادثه تنها گذاشتیم

دریا بکام تشنه ما تشنه بودو ما

داغ عطش بسینه دریا گذاشتیم

حسرت بسر فرازی ما برد آسمان

تا سر بپای یوسف زهرا گذاشتیم

تنهای ما بقلزم خون غرق شد ولی

با نیزه سر بدامن صحرا گذاشتیم

از خون وضو گرفته و در قتلگاه خویش

بر روی خاک روی دل آرا گذاشتیم

تا صبح حشر بدانند عاشقان

قانون عشق را بجهان ما گذاشتیم

اول زدیم جام ولایت به بزم خون

آنگاه سر به دامن مولا گذاشتیم

«میثم» زمام هستی عالم بدست ماست

زیرا که ما به هستی خود پا گذاشتیم