امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
خرد را یافتم گفتم علی (ع) کیست

 

 

خرد را یافتم گفتم علی (ع) کیست

بگفت آنکس که وصفش حد کس نیست

علی (ع)حسینست در آئینه غیب

که وصفش از زبان ما بود عیب

علی (ع) ویران نشین عرش پیماست

از این پایین تر از آن نیز بالاست

گه از اوج فلک بر خاک بیینش

گهی از خاک بر افلاک بینیش

نه لوح و نه سپهر و نه قلم بود 

علی (ع) عبد خدا پیش از عدم بود

همه در هر زمان وصفش شنیدند

 نمی دانم ورا کی آفریدند

علی (ع) روشنگر پیش از زمان هاست   

علی (ع) خورشید آنسوی مکان هاست

علی (ع ) سری مگو در ذات معبود

علی(ع ) عبدی که پیش از بود هم بود

علی (ع ) چشم خدا دست خدا بود

خدا داند که کی بود و کجا بود

چه می گویم که میداند علی کیست ؟

علی(ع )اعجوبه ای در ملک هستی است

علی (ع ) با آن که از هر اوج بالاست

بهر کس بنگری گوید وی از ماست

علی(ع )   با حق و حق با او چو پرگار

یدور الحق علیه حیثما دار

علی (ع ) ماهی که در هر دل درخشید

بیک شب در چهل منزل درخشید

علی (ع ) هم حق بود هم محور حق

گواهی می دهد پیغمبر حق

علی (ع ) آه دل بشکسته دل هاست

علی (ع ) فریاد از عصیان خجل هاست

علی (ع ) شمعی که عمری بی صدا سوخت

چراغ عدل را در عالم افروخت

که غیر از او بقاتل شیر بخشید ؟

که جز او خصم را شمشیر بخشید ؟

شب معراج نشنیدی که احمد

در آن خلوت سرای حی سرمد

بهر جانب که چشم خویش بگشود

علی (ع ) بود و علی (ع ) بود و علی(ع )  بود

گهی بالا نشین بزم دادار

گهی ویرانه را شمع شب تار

چنان با مستمندی می شدی دوست

که میپنداشتند این مقتدا اوست

سراپا اشک بود و خنده می

نشاط کودکی را زنده می کرد

بیابان را چنان از اشک پوشید   

که هر نخلی ز چشمش آب نوشید

علی (ع ) ای سر نامعلوم هستی

علی (ع ) ای اولین مظلوم هستی

علی (ع ) ای ناشناس آفرینش

علی (ع ) ای انبیاء را از تو بینش

قلم لرزان زبان قاصر سخن پست

تهی دستم تهی دستم تهی دستم

چه گویم تا نریزد آبرویم

تو خود گو کیستی تا من بگویم

تو ابر فیض و ما دشت کویریم

تو فریاد رهائی ما اسیریم

تو شاه هر دو عالم ما گدائیم

تو دست حق و ما بی دست و پائیم

شجاعت تکیه بر تیغ تو داده

جوانمردی به پایت ایستاده

ادب تعظیم برده بوذرت را

شرف بوسیده دست قنبرت را

بزرگی بنده کوچکتر تواست

بلندی خاک مقداد در تو است

بلاغت را سخن های تو

فصاحت تکیه بر تیغ تو  داده

ولایت آب از جوی تو خورده

محبت میوه از باغ تو برده

عبادت بوسه زن بر بوریایت

شهادت خاک محراب دعایت

تو حقی و حقیقت را زعیمی

طریقت را صراط المستقیمی

تو از صبح ازل با حق نشستی

تو تا شام ابد هستی و هستی

تو ممدوح خدا در هل اتائی

تو مصداق نزول انمائی

تو در از قلعه خیبر گرفتی

تو جا بر دوش پیغمبر (ص) گرفتی

الا رنج دو عالم را خریده

الا فریادهایت ناشنیده

الا ای از رعیت دیده آزار

سخن با چاه گفته در شب تار

غمت را از شرار آه پرسم

روم در کوفه و از چاه پرسم

الا چاهی که رازت در درون خفت

بگو شبها علی (ع) با تو چه میگفت

چرا راز علی (ع) در دل نهفتی

چرا خاموش ماندی و نگفتی

کدامین گنج در گنجینه داری

برون ریز آنچه را در سینه داری

بگو تا باز دانش جان بگیرد

بگو تا تیرگی پایان بگیرد

بگو تا نور از عالم برآید

شرار از (سینه) میثم برآید