امروز جمعه ، ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
حدیثی است زیبا و روشن بسی (دوستی علی)

 

 
حدیثی است زیبا و روشن بسی 
که فرموده علامۀ مجلسی 
که روزی رسول خدا با علی 
علی آنکه بودی خدا را ولی 
گره خورده چون دل به هم دستشان 
دل عالمی گشته پا بستشان 
بدیدنـد بـر شانۀ چارتـن 
غریبانه تشییع از یک بدن 
تنی با نگاه نبی جان پاک 
ولیکن به غربت رود زیر خاک 
بفرمود ختم رسل با علی 
که ای از ازل کبریا را ولی 
مقدر چنین کرده دادار پاک 
من و تو سپاریم او را به خاک 
اگر چه به ظاهر ندارد کسی 
بوَد نـزد داور مقرب بسی 
چو اختر به دوش دو خورشید نور 
بدن گشت تشییع تا نزد گور 
خلایق به دنبال فخر عرب 
گرفتند انگشت حیرت به لب 
رسول خدا کشف این راز کرد 
از آن مرده بند کفن باز کرد 
بدیدند از ضعف افسرده‌ای 
یکی پیرمرد سیه چرده‌ای 
چو ماهی که پنهان شود بین ابر 
به حرمت نهادش در آغوش قبر 
چو از سینه بند کفن را گشاد 
بر آن سینه از جان و دل بوسه داد 
سپس کرد از شیر حق این سؤال: 
که ای حجت قادر ذوالجلال! 
الا جان شیرین خیرالوری! 
نگه کن ببین می‌شناسی ورا؟ 
علی گفت: آری مرا دوست بود 
که مهرِ منش در رگ و پوست بود 
مرا هر کجا دید می‌زد صدا 
که ای جان عالم به خاکت فدا 
مرو تا ز دل عقده‌ای وا کنم 
قد و قامتت را تماشا کنم 
نبی گفت در پاسخ آن ولی 
که ای جان ختم رسل یا علی! 
بدیدم رسد فوج فوج از فلک 
به تشییع این مرد خیل ملک 
چو لبریز از مهر تو دیدمش 
به شوق ولای تو بوسیدمش 
به حق خدا او تو را داشت دوست 
که جای لبم بر روی قلب اوست 
اگر سینه را مهر حیدر بـود 
یقین بـوسه‌گاه پیمبر بـود 
در آن سینه نور است نور است نور 
نشاید شکستن به سم ستور 
همانا بود مستند این خبر 
که نزد عبیدالله آن ده نفر 
بگفتند ما را بده سیم و زر 
در این عرصه از دیگران بیشتر 
که کردیم ظلمی بزرگ و عجیب 
به دریای خون با حسین غریب 
دل ما چو پر بود از کینه‌اش 
شکستیم هم پشت، هم سینه‌اش 
چنان بر روی خاکش انداختیم 
چنان اسب بر پیکرش تاختیم 
که در موج خون سینۀ اطهرش 
یکی گشت با پهلوی مادرش 
نه تنها از این ظلم «میثم» گریست 
بر آن سینۀ پاک، عالم گریست
صیام تا قیام 2 - غلامرضا سازگار