امروز جمعه ، ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
ای صداقت سجده آورده به خاک پای تو

 

 

ای صداقت سجده آورده به خاک پای تو 
صدق در گفتار و در کردار و در سیمای تو 
فضل و دانش ذره‌ای در پیش خورشید کمال 
عقل و ایمان سایه‌ای از قامت رعنای تو 
هر چه گیرد اوج فضل و دانش و علم و کمال 
کرسی تدریس باشد تا قیامت جای تو 
کوه طاعت بی ولایت کمتر است از پّرِ کاه 
نامۀ اعمال مردود است، بی امضای تو 
فضل و توحید و کمال و منطق و علم و اصول 
زنده‌تر هر روز از گفتار روح‌افزای تو 
هست چون ذات خداوند تعالی بی‌مثل 
در کمال بندگی شخصیت والای تو 
کعبۀ جان هستی و پیراهن انوار حق 
چون لباس کعبه زیبد بر قد و بالای تو 
بو بصیر و جابر و حمران و هارون و هشام 
قطره‌های کوچکی هستند در دریای تو 
با وجود آن که چون خورشید می‌تابی به دل 
همچنان مجهول مانده قدر ناپیدای تو 
آید از هارون مکّیِ تو اعجاز خلیل 
ای خلیل الله از آغاز، رهپیمای تو 
تا قیامت هر چه گل می‌روید از بستان وحی 
بر روی هر برگ آن نقشی است از سیمای تو 
چشمۀ عرفان تویی، عرفان ز فیضت چشمه‌ای 
معنی ایمان تویی، ایمان بوَد معنای تو 
مهر هر پروندۀ طاعت همان مُهر شماست 
حق‌پرستی بت‌پرستی می‌شود منهای تو 
آفرینش تشنۀ علم است و می‌بینم مدام 
کوثر دانش سرازیر است از صهبای تو 
نخل سبز نهضت سرخ حسینی میوه داد 
از زلال دانش و از منطق گویای تو 
در عبادت، در تضرع، در مناجات و دعا 
لحظه‌ها بودند هر شب لیلۀ الاحیای تو 
با چه جرأت دوزخی‌ها در سرایت ریختند 
ای دل اهل تولا جنۀ الماوای تو 
دست بسته، سر برهنه، جسم خسته، لب خموش 
ریخت بین ره عرق از طلعت زیبای تو 
با وجود آنکه عمری سوختی و ساختی 
آب شد از آتش زهر ستم اعضای تو 
مرغ شب می‌نالد و می‌گوید از سوز جگر
حیف مولا عاقبت خاموش شد آوای تو 
کاش یک شب در دل تاریک شب‌های بقیع 
می‌نهادم رو به روی تربت تنهای تو 
ماه شوال المکرم را محرم کرده‌ای 
ای مدینه کربلا در ماتم عظمای تو
آسمان هنگام دفن پیکرت با گریه گفت 
ای چراغ عرشیان در خاک نَبوَد جای تو 
سوز تو از نظم «میثم» سرکشد بر آسمان 
قبر تـو یـادآور غم‌های جانفرسای تـو