امروز سه شنبه ، ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای ثنای تو بر زبان همه

 

 

ای ثنای تو بر زبان همه

وی کلام تو حرز جان همه

نور فضل تو در تمام وجود

دُرّ نعت تو بر زبان همه

طلعتت آفتاب ملک جهان

قامتت سرو بوستان همه

هم توئی پیشوای مذهب ما

هم توئی کشتی امان همه

نور علم تو می دهد شب و روز

بر روان من و روان همه

صادقی کز زبان توست مدام

سخن صدق، بر بیان همه

با تماشای طلعت تو خدا

میدهد خویش را نشان همه

مدح تو همچو آیۀ قرآن

دُرِ گوش و در دهان همه

کوی تو سجده گاه جن و ملک

روی تو ماه آسمان همه

ناتوانم مرا توانی بخش

ای توان من و توان همه

نجل زهرا و نوح آل رسول

پدر پیر و مهربان همه

آفتاب جمال لم یزلی

جعفر بن محمّد (ص) بن علی

بند دوّم

ای دمت روح پیکر دانش

عیسی روح پرور دانشپیش تر زآفتاب صبح ازل

سایه ات بوده بر سر دانش

تو امام و هشام و حمرانت

دو گرامی پیمبر دانش

کلماتت دُرِ کمالو ادب

سخنان تو گوهر دانش

از تو جاوید مانده کرسی علم

وز تو بر پاست منبر دانش

پایگاه تو مرکز ایمان

جایگاه تو سنگر دانش

از درخانۀ مقدس تو

به همه باز شد در دانش

مومن طاق تو به ایمان طاق

جابرت کیمیاگر دانش

روی تو تا خدا خداست بود

آفتاب منوّر دانش

روایان حدیث تو تا حشر

پیشتازان سنگر دانش

در کف توست رشتۀ توحید

بر سر توست افسر دانش

در تو نقش است ای تو باب الله

آنچه حق گفته در کتاب الله

بند سوّم

ای چو خورشید، پای تا سر نور

چشم بد باد از جمال تو دور

ای که در بین چارده صدّیق

شد به صادق وجود تو مشهور

گر کسی را بود هزاران چشم

بی چراغ تو کور باشد کور

تو سلیمان و علم ران ملخ

خلق عالم در آستانت مور

با ولای تو در حیات، حیات

بی وجود تو آفرینش گور

عالمی را دهد بصیرت دل

بو بصیرت اگر شود مأمور

از زبان مقدّس تو شنید

آنچه موسی شنیده بود به طور

هم توئی هفت بحر را گوهر

هم تو خورشید شش فروزان نور

وحی، پیش از ولادت جبریل

بوده در سینۀ شما مستور

لایق مدحت تو نیست اگر

پر شود عالم از دُر منثور

گر اشارت کنی چو مور ضعیف

پایمال تو می شود منصور

چهره ات را صلابت نبوی است

بازویت را شجاعت علوی است

بند چهارم

دشمنی با تو خشم نیران است

دوستی با توروح ایمان است

دانش خلق پیش دانش تو

قطره ای در کنار عمان است

به اروپا دگر نیازش نیست

هر که شاگرد این دبستان است

یکی از پیروان مکتب تو

پیر ما جابربن حیّان است

پدر شیمی اش همه خوانند

سیزده قرن اینش عنوان است

علم را گفته اند از آغاز

علم ادیان و علم ابدان است

به خدا این دو علم را زازل

ریشه در خاندان قرآن است

پیر آن خاندان توئی که وجود

از کلام تو نور باران است

بار بردار غول جهل شود

هر که زین خاندان گریزان است

سخن تو همه چراغ دل است

دم تو عیسی تن و جان است

من أتاکم نجی به شأن شماست

انّما نیز شاهد آن است

هر که رو جانب شما آرد

چارده مشعل هدی دارد

بند پنجم

ای فلک بندۀ اشارۀ تو

وی ملک زندۀ نظارۀ تو

عشق، یک ذرّه زآفتاب جمال

عقل یک جلوه از ستارۀ تو

زکریّا محصّلی کوچک

بوعلی طفل گاهوارۀ تو

می سزد روز و شب زند دانش

بوسه بر مقدم زرارۀ تو

در سماوات و در زمین همه جا

هر شب و روز یادوارۀ تو

بر سر جنّ و انس می بارد

بارش رحمت همارۀ تو

جعفربن محمّد(ص) صادق

صدق، عطریست از عصارۀ تو

گر چه شمع و چراغ و زوّاری

نیست در بقعة الزیارۀ تو

مهر و مه با همه فروغ و ضیاء

دو چراغند بر منارۀ تو

مخزن درد و غصّه و غم بود

دل از زهر پاره پارۀ تو

چو چراغ مدینه، هر شب سوخت

سینۀ پاک و پر شرارۀ تو

من که چون شمع غربتت سوزم

چه شود گرد تربتت سوزم

بند ششم

ای کلامت مطاع و خلق، مطیع

چون خدا رحمتت هماره وسیع

درد نادیده را بصیر بصیر

راز ناگفته را سمیع سمیع

آستانت پناگاه وجود

همچو مادر برای طفل رضیع

جبرئیل امین به اوج سپهر

یافت از خدمت شما ترفیع

هم به دست ولایتت تکوین

هم بظلّ حمایتت تشریع

گر به شیطان نگاه لطف کنی

می شود وارد بهشت، سریع

همه صادق شوند اگر گردد

صدق تو بر جهانیان توزیع

به خدا روز حشر عالم را

جز شما خانواده نیست شفیع

با که گویم به پای خویش تو را

برد در قتلگاه، ابن ربیع

زیر تیغت نشاند دشمن دون

با چنان عزّت و مقام رفیع

شاهد غربت تو می باشد

تربت بی چراغ تو به بقیع

مه چراغ مزار خاموشت

شیعه کی می کند فراموشت

بند هفتم

ای تمامِّی دین ولایت تو

وی کتاب خدا حکایت تو

طاعت جنّ و انس و حور و ملک

همه هیچ است بی ولایت تو

نیست راضی خدای عزّوجل

هرگز از بنده بی رضایت تو

علم، جهل است بی چراغ شما

عقل، کور است بی هدایت تو

میدرخشد به صفحۀ تاریخ

همچو مه بر فلک روایت تو

دانش اهل مشرق و مغرب

نمی از بحر بی نهایت تو

ابن حیان و بو بصیر و هشام

سه درخشان چراغ آیت تو

جان شیرین به لب نماز نماز

این بود آخرین وصایت تو

ظلم دیدی و بر نخواست کسی

به دفاع تو و حمایت تو

تیغ و دشنام و دست بستن بود

پاسخ آن همه عنایت تو

برد پای پیاده خصم و نکرد

با چنان ضعف تن رعایت تو

در همه عمر بوده ای مظلوم

تا به زهر جفا شدی مسموم

بند هشتم

روی منصور، بُد زخشم سیاه

نعره می زد میان فوج سپاه

که من امروز امام صادق را

می کشم می کشم خداست گواه

داد جلاّد را چنین دستور

که چو برداشتم زفرق کلاه

باید از تیغ تو شود خاموش

در همان لحظه نور پاک اله

بود در این سخن که آوردند

مظهر الله را به قربانگاه

با ورود ولّی حق، منصور

جست از جایگاه خود ناگاه

بوسه بر مقدم امام نهاد

جای دادش به تخت عزّت و جاه

گفت یا سیّدی فدات شوم

سر منصور خاک این درگاه

بزم گردید خلوت و منصور

کرد یاران خویش را آگاه

گفت دیدم یک اژدهای عظیم

کرد بر من به خشم و کینه نگاه

خواست قصر مرا فرو ببرد

که چه می خواهی از ولی الله

من به خود بید لرزیدم

دست و پای امام بوسیدم

بند نهم

کرد در شام تیره ای دیگر

قصد قتل امام آن کافِر

تاخت ابن ربیع در دل شب

به حریم امام جنّ و بشر

سر و پای برهنه مولا را

برد با خویش آن ستم گستر

با همه ضعف تن کهولت سن

بود پای پیاده آن سرور

گشت وارد به قصر و منصورش

داد دشنام و کرد خون به جگر

تا سه ساعت ستاده بود به پا

تاب استادنش نبود دگر

ایستاد و کسی نگفت به او

بنشین ای سلالۀ حیدر

تیغ بر قتل او کشید سه بار

لرزه ای اوفتاد بر پیکر

تنش از بیم آنچنان لرزید

که زبیم اوفتاد در بستر

سرّ آن خواستند و گفت سه بار

حمله بردم به حجّت داور

هر سه نوبت به چشم خود دیدم

خشم بر من گرفته پیغمبر

گفت با من، که ای جنایت کار

دست از پارۀ تنم بردار

بند دهم

آن امام به حق ولی خدا

پدر و مادرم ورا به فدا

بدنش آب شد زآتش زهر

جگرش پاره پاره شد زجفا

غم یک عمر در دلش پنهان

عرق مرگ بر رخش پیدا

پسرانش سرشک سرخ به رو

دخترانش به ذکر یا ابتا

ناگهان لعل لب گشود زهم

گفت آن آفتاب برج هدی

که هم اینک به گرد بستر من

جمع سازید اقربای مرا

جمع گشتند همچو پروانه

گرد شمع جمال آن مولا

پس بفرمود کای عشیرۀ من

هست روی کلام من به شما

روز محشر زکس نمی پرسند

نسبتت چیست بوده ای زکجا؟

خویشی من به کس نبخشد سود

روز، روز عمل بود فردا

این بود آخرین وصیت من

به خدا می خورم قسم خدا را

نرسد بر کسی شفاعت ما

که سبک بشمرد نمازش را

بند یازدهم

ای نبی را بهین سلالۀ پاک

وی به راهت فتاده صدق، به خاک

خار از چشمه ولای تو گل

لاله بی آب رحمتت خاشاک

حیف شد پاره پاره یا مولا

قلبت از زهر دشمن سفاک

جرگت آب شد زآتش زهر

ای جگر پارۀ شه لولاک

دانش و علم و حکت و تقوی

بی وجود تو گشته بود هلاک

بود چندین هزار عالم را

روز دفن تنت گریبان چاک

شعلۀ ناله از دل همگان

سر بر آورده بود بر افلاک

ناله سر داد شاعر عربی

گفت جان شماست این تن پاک

وای بر من چکونه دفن کنید

آسمان کمال را در خاک

در هوای زیارتت دارم

چشم گریان و سینه ای غمناک

عاشقم عاشق بقیع توام

بأبی أنت ای جعلت فداک

پاسخ سوز و اشک و آهم ده

به بقیعت زلطف راهم ده

بند دوازدهم

گر چه در خاک رفت، پیکر تو

دیگر از تن جدا نشد سر تو

دود آتش زخانه ات برخاست

پشت در جان نداد همسر تو

ظلم بر عترتت رسید ولی

به اسیری نرفت دختر تو

بدنت آب شد ززهر، ولی

تازیانه نخورد خواهر تو

قامتت گشت خم ولی نشکست

پشت تو در غم برادر تو

ظلم دیدی ولیک کشته نشد

کودک شیرخواره در بر تو

سوخت قلبت ولی نشد صد چاک

تن فرزند در برابر تو

زهر دادند بر تو لیک نخورد

چوب کین بر لب مطهّر تو

سوخت پا تا سرت ززهر ولی

پاره پاره نگشت پیکر تو

می سزد در غم تو گریه کند

چشم شیعه به جدّ اطهر تو

بوده یک عمر در عزای حسین

اشک، جاری زدیدۀ تر تو

نه از این غم سرشک (میثم) ریخت

اشک خونین زچشم عالم ریخت