امروز جمعه ، ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
ای پیر خرد طفل دبستان کمالت

 

 

 

 

ای پیر خرد طفل دبستان کمالت

 

ارباب بصیر همه مبهوت جلالت

 

دیدار الهی به تماشای جمالت

 

خلق دو جهان تشنۀ دریای زلالت

 

وجه‌اللهی و نیست نه پایان نه زوالت

 

وصف تو فزون است ز توصیف و ز گفتار

 

****

 

ای گشته صداقت همه جا دور سر تو

 

روییده گل معرفت از خاک در تو

 

شب منتظر زمزمه‌های سحر تو

 

وحی است سراسر سخن چون گهر تو

 

عالم چو کف دست به پیش نظر تو

 

ای چشـم خـدای احـد قــادر دادار

 

تو ماه و تلامیذ تو دور تو ستاره

 

گفتار حکیمانه‌ات افزون ز شماره

 

هر روز... نه! هر لحظه بود بر تو هزاره

 

علم تو روان‌بخش کمال است هماره

 

دو مطلع الانوار تو حمران و زراره

 

یک جابر حیان تو و آن همه آثار

 

****

 

چون مهر که پیوسته کند جود خود انفاق

 

چون نور که سر برکشد از سینۀ آفاق

 

علم تو عیان است در اوراد و در اوراق

 

عقل و خرد و علم و فضلیت به تو مشتاق

 

در علم و ادب مؤمن طاقت همه جا طاق

 

هارون تو گل داد برون از شرر نار

 

****

 

در کوی تو بر جنت اعلا چه نیاز است؟

 

با نور تو بر مهر دل‌آرا چه نیاز است؟

 

با قطرۀ جود تو به دریا چه نیاز است؟

 

با خاک تو بر وسعت دنیا چه نیاز است؟

 

با درس تو بر علم اروپا چه نیاز است؟

 

ای عبد تو بر لشکر دانش سر و سردار

 

****

 

ای کرسی درس تو تجلای قیامت

 

آویزۀ گوش همه تا حشر، کلامت نوشیده همه

 

کوثر توحید ز جامت

 

در ملک خدا وحی خداوند، پیامت

 

بر قلب عدو تیر بلا نطق هشامت

 

گویی سخن اوست همه تیغ شرربار

 

****

 

جز راه شما راه دگر سوی خدا نیست

 

در ملک خدا نور به جز نور شما نیست

 

جز خط شما مشی شما مذهب ما نیست

 

این است و جز این نیست درست است و خطا نیست

 

درس تو کم از نهضت شاه شهدا نیست

 

آن نهضت پاینده از این درس دهد بار

 

خلقت، نه فقط خالق منان به تو نازد

 

مؤمن نه، خدا داند ایمان به تو نازد

 

فضل و ادب و دانش و عرفان به تو نازد

 

زهرا و علی، احمد و قرآن به تو نازد

 

والله قسم شاه شهیدان به تو نازد

 

کز هر سخنت نهضت دیگر شده تکرار

 

****

 

تنها نه فقط زهر شرربار، تو را کشت

 

هر لحظه غمی آمد و صدبار تو را کشت

 

بیداد عدو نیمه شب تار تو را کشت

 

گه یاد فشار در و دیوار تو را کشت

 

بیش از همه منصور ستمکار تو را کشت

 

هر روز از او شد به تن و جان تو آزار

 

****

 

گه برد سوی قتلگهت پای پیاده

 

گه لب به جسارت به حضور تو گشاده

 

گه کرد ز بیداد، به قتل تو اراده

 

با هر سخنش بر جگرت زخم نهاده

 

او بر روی تخت و تو سر پای ستاده

 

حرمت نگرفت از تو و از احمد مختار

 

****

 

ای ماه فلک شمع شب تار بقیعت

 

صد قافله دل آمده زوار بقیعت

 

مرغ دل من گشته گرفتار بقیعت

 

هرچند که ویران شده آثار بقیعت

 

باشد که شبی در پی دیدار بقیعت

 

«میثم» ز ره دور نهد چهره به دیوار