امروز جمعه ، ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
ای مهین بانوی ایران! شاه عالم زاده ای

 

 

ای مهین بانوی ایران! شاه عالم زاده ای

مادر توحید! توحید مجسّم زاده ای

نیستی مریم ولی بهتر زمرین زاده ای

افتخار نسل آدم تا به خاتم زاده ای

آیت عظمی، ولی الله اعظم زاده ای

بلکه وجه الله را در نقش آدم زاده ای

قلب قرآن، رکن ایمان، جان دین است این پسر

سیّدسجّاد، زین العابدین است این پسر

حبّذا، مرآت حُسن دادگر آورده ای

یا که همچون آمنه، پیغامبر آورده ای

یا زجوف کعبه مولودی دگر آورده ای

یا که زهرائی و شبّیر و شبر آورده ای

بر حسین بن علی زیبا پسر آورده ای

یا برای عالم خلقت پدر آورده ای

این ششم معصوم این دوم علی چارم ولی است

این فروغ چشم گریان حسین بن علی است

سالکان ره، چراغ راه دینش خوانده اند

قاریان، طاها و قدر و یاو سینش خوانده اند

آسمانی ها همه ماه زمینش خوانده اند

شاهدان، وجه خداوند مبینش خوانده اند

پیروان دین، امام چارمین خوانده اند

عابدان، پیوسته زین العابدینش خوانده اند

چون به خاک آرد جبین، خاک درش گردد نماز

وقت معراج دعا دور سرش گردد نماز

این نه یک طفل است این بر خلق عالم مقتداست

این نه یک نوزاد این یک عبد سرتاپا خداست

این همان شمس الضّحی نورالهدی بدرالدّجاست

هم فدائی خدا هم خلق در کویش فداست

این فروغ انتها و این چراغابتداست

این زبان زندۀ سرهای از پیکر جداست

زیب بخش آسمان ها گرد راه ناقه اش

بسته جان عالمی بر رشتۀ قنداقه اش

از دم گرمش عبادت راست بر تن جان هنوز

آب می نوشد زاشکش خاک نخلستان هنوز

می درخشد مدح او در آیۀ قرآن هنوز

می زند گلبوسه بر خاک درش ایمان هنوز

می دمد از خاک راهش لاله و ریحان هنوز

بارد از فیض غلامش زآسمان باران هنوز

وصف مدحش از دم روحالامین آید به گوش

نغمه های انت زین العابدین آید به گوش

این شنیدی زادۀ عبدالملک یعنی هشام

خواست در بیت خدا آرد حجر را استلام

لیک ره بهر و رویش بسته بود از ازدهام

ناگهان خورشید کعبه تافت در بیت الحرام

برد دل از بیت و از حجاج و از رکن و مقم

راه بگشودند بر او با درود و با سلام

با نگاهش کعبه گوئی مرده بود و زنده شد

یا حجر از شوق استقبال از جا کنده شد

حاجیان مبهوت و خدّام حرم حیران او

بیت، در طوف رخ همچون مه تابان او

داشت زمزم، زمزمه گردید مدحت خوان او

آسمان کعبه شد مشتاق و سرگردان او

خواست اسماعیل کان جا جان کند قربان او

خواست مردی از هشام از نام و قدر و شان او

آن ستمگر با تجاهل گفت نشناسم که کیست

گر چه میدانست فرزند حسین بن علیست

ناگهان خون فرزدق از غضب آمد به جوش

شد سراپا بحر طوفان و کشید از دل خروش

گفت تا کی می توان بست از تجاهل چشم و گوش؟

کم رخ خورشید عالم از تاب را در پرده پوش

از چه در توصیف آن آرام جان ماندی خموش

عالمند از کوثر فیض مدامش جرعه نوش

عرش و فرش و چرخ گردون می شناسندش همه

کوه و سنگ و دشت و هامون می شناسندش همه

این جوان را می شناسد مکّه و حلّ و حرم

شهر بطحا گام گام از او همی بوسد قدم

اوست فرزند نبی کهف الوری خیرالامم

از خدا نقش سلامش بسته در لوح و قلم

سازد از فیض کف دستش حجر را محترم

هر عرب عارف بود بر قدر و جاهش هم عجم

این که نشناسیش باشد جان جان عالمین

نجل احمد، زاده زهرا علی بن الحسین

این همان خیرالعباد این پیشوای اتقیاست

این ولیّ کبریا و این عزیز مصطفی است

این گرامی نجل شیر حق علیِّ مرتضی است

این به عالم مقتدا و این به آدم رهنماست

این خداوند حرم این عبد سرتا پا خداست

این علی بن حسین بن علی مولای ماست

دشمنی با اوست کفر و دوستی با اوست دین

در پناه اوست خلق اوّلینو آخرین

ای وجود اقدست جان حسین بن علی

وی گل روی تو ریحان حسین بن علی

ای به روی دست، قرآن حسین بن علی

ای چراغ و چشم گریان حسین بن علی

وی رخت خورشید تابان حسین بن علی

وی کلامت خون جوشان حسین بن علی

خطبه های گرمت از زیر غل و زنجیرها

می زند بر قلب دشمن تا قیامت تیرها

کیست تا همچون تو معراج سپهر لا کند

دامن ویران سرا را جنة الاعلا کند

شام را کرببلا از همّت والا کند

بر فراز ناقه سِیر عالم بالا کند

طیِّ راه عشق را با چشم خون پالا کند

خاک را از اشک، غرق لؤلؤلالا کند

قصّه هایت غصّه ها بر قلب (میثم) می دهد

روز میلاد تو هم بوی محرّم میدهد