بند اول
ای کــل علـــم از دم پـــاکت روایتـــی
هــر نکتـــه از کتـــاب کمــال تـو آیتـی
بـا آن که بیحــد است عنایـات کبــریا
مثـــل ولایــت تـــو نبـــاشد عنــایتی
علمت بـه علـم ذات الهـیست متصل
دریـــای دانـش تـــو نـــدارد نهـــایتی
در آفتــاب فضــل تــو عالــم تمـام غرق
در سایـــۀ ولایــت تـــو هـــر ولایتـــی
هرجمله ازکلام توشمعی است دلفروز
هــر نکتــه از لـب تــو چـــراغ هـدایتی
جبریل، فرش گسترد از بـال خویشتن
گوینــد در ثنـــای تــو هــر جـا روایتی
صدها فرشته بردهنش بوسه میزند
شیـرینلبـی کــه از تو بگوید حکایتی
تو کیستی؟ وصـی نبـی، آیـت ششم
هشتم فروغ حسن خدا، حجت ششم
بند دوم
قـرآن نیازمنــد بیـــان رسـای تـوست
وحی خدای عزوجل در صـدای توست
تفسیرسورههاش به مامیدهد نشان
داری بـــه آیــهآیـــۀ قــرآن تـــو داوری
شیـخالائمــهای و امامــان مــا همـه
دارنــد در ثنــات، دم مـــدحگستــری
گر ذوالفقـار، جای قلـم در کفت نهند
دستت کنـد بــه بازوی حیـدر برابـری
بر حضـرتت ز سوی خدا دمبهدم درود
بر خلق و خُلق و خوت سـلام پیمبری
در سایـۀ تـو ای ششمین حجّت خدا
شکرخدا که مذهب من هست جعفری
از جـن و انس و حـور و ملک، روز ابتدا
مــا را بـه دوستـی تــو دادنــد برتـری
نه مالکی، نه شافعی استم نه حنبلی
من بـا هدایت تــو شــدم شیعــۀ علی
بند سوم
قــرآن جــدا ز خــط تـو قـرآن نمـیشود
ایمـان بـدون مهـر تو ایمان نمیشود
طاعــات جن و انس و ملک بــیولای تو
هرگــز قبـول قــادر منــان نمـیشود
تادیدهاش به سوی بهشت جمال توست
مؤمـن اسیـر روضـۀ رضوان نمیشود
گیـرم کــه خلـق طاعت سلمــان بیاورند
کس بیهدایت تو مسلمان نمیشود
اکمــال دین تلاقــی قرآن و عتـرت است
ایمان بـدون عتـرت و قـرآن نمـیشود
بیتـو چـراغ علــم شــود دود حاصلش
دود سیـاه، شمـع فـروزان نمـیشود
دل بیتو همچو مردۀ صــد سالهای بوَد
جان هم بدون مهرشما جان نمیشود
اسلام بـیولای تـو کفر مسلم است
سرتا قدم وجود تو دین مجسم است
بند چهارم
مــن غـربت حریـم تــو را دیدهام ز دور
یک عمــر دور قبــر تـو گردیدهام ز دور
نگذاشتنـد دستـــه گـل آرم بـرای تــو
از اشک بـر مـزار تـو گل چیدهام ز دور
بوسیـدن مـزار تـو ممنـوع بــود و مــن
قبـر تـو را ستــادم و بوسیـدهام ز دور
میخواستم مزار تورا شستوشو کنم
کـردم نثــار، خـون دل از دیـدهام ز دور
سـازد خمــوش روز قیـامت جحیــم را
اشکی که بـر مزار تو پاشیـدهام ز دور
تـا کسب آبـــرو کنـم از روضـة البقیـع
صـورت ز خاک قبـر تو پوشیدهام ز دور
هــر روز بهــر غربت تـو گریـه کـردهام
هر شب به ماه روی تو خندیدهام ز دور
بـر پـارهپـارۀ جگـرم مـانـده داغ تو
باشد بهشت من حرم بیچراغ تو
بند پنجم
افتاده بـود بـر دل و بـر جـان شــرارهات
از مـــا ســـلام بـــر جگـر پــاره پـارهات
ای مـــاه آسمـــان ولایـت چـــرا مــدام
میریخت از دو دیده به دامن ستارهات؟
هرکس نگاه خویش به روی تومیگشود
میدیـــد درد و داغ تــو را در نظــارهات
پای جنــازهات به سـر و سینـه میزدند
حمــران، ابوبصیــر، مفضــــل، زرارهات
بیش از هــزار سال زداغت گذشت و باز
هـــر روز بــوده روز بـــزرگ هـــزارهات
بــر شانـۀ مقــدس تـو کوه درد مـاست
در سینــۀ شکستـــه مـــا یــادوارهات
بر قبــر بیچـراغ تو هــر کس نظــر کند
یــاد آورد ز درد و غـــم بیشمـــارهات
با آنکه دور از تــو و صحن رفیع توست
«میثم»همیشه زائر بابالبقیع توست