امروز چهارشنبه ، ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای علم تا علم است دنبالت روانه

 

 

ای علم تا علم است دنبالت روانه

وی حلم تا حلم است از حلمت نشانه

وی هر زمان پیرِ اساتید زمانه

وی در جلالت چون خداوند یگانه

در خَلق و خُلق و خوی تمثال محمّد (ص)

شیخ الائمّه صادق آل محمّد (ص)

دانش چراغ روشنی از مکتب تو

بینش فروغی جاودان از کوکب تو

توحید مشتاق صدای یا رب تو

مرغ سحر محو مناجات شب تو

آیات قرآن گوهر دُرج دهانت

در هر نفس یک بحر اسرار نهانت

آثار تو در کلّ ادیان می درخشد

اوصاف تو در متن قرآن می درخشد

ایمان تو در قلب انسان می درخشد

در هر کلامت یکجهان جان می درخشد

هر جا حدیث از لعل لبهایت درخشید

چون آیه ی قرآن بدلها نور بخشید

مهر تو در سینه رجاء واثق ماست

حکم تو حکم ذات پاک خالق ماست

شخصیّتی چون تو امام ناطق ماست

عالم پر از انوار قال الصّادق ماست

دانشوران دهر مرهون و اسیرت

نور بصیرت یافتند از بو بصیرت

علم است نور و مطلعش تنها شمایید

این گوهر رخشنده را دریا شمایید

قرآن شما، عترت شما، مولا شمایید

بالله زبان خالق یکتا شمایید

این است و نبود غیر از این قرآن گواه است

طاعت بدون مهرتان کوه گناه است

قرآن که میزان است میزانش شمایید

تأویل و متن و نور و برهانش شمایید

گلهای سرسبزش گلستان شمایید

در سینه فریاد خروشانش شمایید

احمد که عالم را فروغ وحی داده

قرآن و عترت را کنار هم نهاده

ما گنج عرفان آنچه داریم از تو داریم

ما نور ایمان آنچه داریم از تو داریم

در کلّ قرآن آنچه داریم از تو داریم

پیدا و پنهان آنچه داریم از تو داریم

تنظیم با گفتار تو روز و شب ماست

این خطّ ما، این دین ما، این مذهب ماست

هر کس ندارد مهر تو ایمان ندارد

اعمال او چون جسم بی جان جان ندارد

ور حافظ قرآن بود قرآن ندارد

جز مکتب تو جابر حیّان ندارد

بگذشته از دور تو بیش از یک هزار

دنیا ندیده چون مفضّل، چون زُراره

ای علم و دانش بر نفس های تو مشتاق

ای از هشامت طاقت اهل ستم طاق

ای مؤمن طاق تو بین مؤمنین طاق

ای کوثر و تطهیر را ممدوح و مصداق

بو حمزه برگ لاله ای از گلشن ن است

فضل مفضّل خوشه ای از خرمن تو است

هارون مکّی رفت با حکم تو در نار

افکند خود را در تنور، از شوق دلدار

گردید بر آن سالک پیوسته بیدار

دامان آتش خوبتر از دامن یار

آتش کجا جسم عزیزی را بسوزد

کز جان او نور ولایت بر فروزد

ای چشم بد از عارض نورانیت دور

چون شد که دیدی ظلم ها از جور منصور

ابن ربیعت همره خود برد با زور

آزار داد و گفت المأمورُ معذور

در قصر منصورِ ستمگر رو نهادی

او بر سر تخت و تو بر پا ایستادی

ای انبیا را میوه ی عرفان ز باغت

ماییم و  اشک و سوز و آه و درد و داغت

از دور زوّار مزار بی چراغت

گیریم از تاریکی شبها سراغت

«میثم» به سوز دل چراغ تربت تو است

منظومه اش شرح کتاب غربت تو است