امروز پنج شنبه ، ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
امشب ز آهنگ شعف در هر سری شور آمده

 

 

امشب ز آهنگ شعف در هر سری شور آمده
جان مشعل بزم صفا دل مهبط نور آمده


یثرب ز انوار خدا روشنتر از طور آمده
ویرانة دل خوب تر از بیت معمور آمده


قلب محبّان جلوه‌گر چشم عدو کور آمده
سر حلقة عشاق را نیکوترین پور آمده


هان چشم شو، سر تا به پا، کان مقتدا را بنگری
در خانة سبط نبی حسن خدا را بنگری


بگشای چشم معرفت مرآت سبحانی ببین
آئینه شو آئینه شئ آن روی نورانی ببین


در حسنِ ما فاطمه آثار ربّانی ببین
آثار ربّانی نگر آیات قرآنی ببین


بی پرده وجه‌الله را در پرتو افشانی ببین
ماه عرب را در بر بانوی ایرانی ببین


از برج عصمت نیمه شب شمس الضحی پیدا شده
خورشید برج فاطمه روشنگر دلها، شده


ای ماه ایرانی نسب خورشید تابان زاده‌ای
جان جهان بادت فدا خود یک جهان جان زاده‌ای


چارم ولی الله را در پنج شعبان زاده‌ای
تو کیستی ای پاک جان کاین طرفه جانان‌زاده


من هرچه وصفش آورم تو برتر از آن، زاده‌ای
الحق که جان تازه‌ای بر جسم ایمان زاده‌ای


در خانه سوّم ولی چارم امام آورده‌ای
بالله که در آغاز مه ماه تمام آورده‌ای


وجه الله یکتاست این، روشنگر دلهاست این
روشنگر دلهاست این، آئینه طاهاست این


آئینه طاهاست این، ریحانة زهراست این
ریحانة زهراست این، توحید سرتاپاست این


توحید سرتا پاست ای، از وهم ها بالاست این
از وهم‌ها بالاست این بر عارفان مولاست این


این است آن کو پرورد در جان کمال بندگی
وز، اَنتَ زین‌العابدین دارد مدال بندگی


این است مصباح الهدی این است انوارالیقین
این است مسجود سماء این است ساجد در زمین


این است ماه بی مثل، این است مهر بی قرین
این است هستی را امان این است ایمان را امین


این است میزان را عمل، این است قرآن مبین
این است قطب عارفان این است زین‌العابدین


این است کز انوار دل اوراق ظلمت سوخته
این است کو بر نسل‌ها درس جهاد آموخته


بگذاشت در هستی قدم آزاده‌ای نیکو خلف
مخلوق پیش از ما سوا فرزند قبل از ما سلف


پس لقب طاها نسب حیدر هدف زهرا شرف
چرخ هدایت را قمر دُرّ ولایت را صدف


بگرفت آن دردانه را ریحانة زهرا بکف
زد بوسه بر لعل لبش با شادی و شوق و شعف


چون دید در ماه رخش روی خدا را منجلی
یاد گرامی جدّ خود بگذاشت نامش را علی


این است کو بعد از پدر اسلام را یاری کند
زیر غل و زنجیرها از دین نگهداری کند


با منطقش از نسل‌ها دفع ستمکاری کند
صبح سفید خشم را همچون شب تاری کند


وز چشم خون‌آشام‌ها خون جگر جاری کند
از هر جنایت پیشه‌ای اعلان بیزاری کند


خیزد  ز عمق سینه‌اش بر آسمان فریادها
تا نسل‌ها را وارهد از سلطه بیدادها


این است کو با خطبه‌اش بخشید جان اسلام را
کوبید بر فرق ستم هم کوفه و هم شام را


مشت حقارت بر دهن زد خصم خون‌آشام را
داد آگهی یا منطقش یکباره خاص و عام را


بر سرکشان و طاغیان پر کرد ز آتش جام را
بخشید جان توحید را کوبید سر اصنام را


لرزید جان اهرمن با منطق شیوای او
شام بلا شد کربلا با خطبه غرّای او