امروز پنج شنبه ، ۹ فروردین ۱۴۰۳
دی دیده ی دل چراغ نوری

 

ای باب حوائجِ الی الله

در ملک خدا امام آگاه

سلطان اُمم امام قرآن

سر تا به قدم تمام قرآن

دی دیده ی دل چراغ نوری

موسای هزار کوه طوری

قبر تو چراغ اهل بیتش

صحن تو بهشت آفرینش

کعبه است هماره زیر دِینت

تعظیم کند به کاظمینت

در حبس، به نه سپهر ناظم

مشهورتر از همه به کاظم

زندان تو رشک طور ایمن

موسات به کف گرفته دامن

عیسی به فراز چرخ چارم

بر روی تو می زند تبسّم

زنجیر نو رشته ی وصالت

زندان شده شاهد جلالت

حبس تو نهان زچشم یاران

از اشگ شبت ستاره باران

با آن که نبد ره خروجت

می بود هزارها عروجت

خصم ار چه به گردنت غل انداخت

سجّاده زگریه ات گُل انداخت

زندان تو محفل دعا بود

میعادگه تو و خدا بود

معراج تو در دل سیه چال

می کرد نماز با دمت حال

لب های تو بوسه گاه تکبیر

زندان به دعات گشت تطهیر

زنجیر تو کائنات را دِین

حبس تو مقام قاب قوسین

در حبس تو را یکی روز و شب

اندام کبود و ساق مرضوض

ای روح لطیف رنجه دیده

هر صبح و مسا شکنجه دیده

ای پاسخ مهربانیت قهر

ای قلب تو پاره پاره از ره

بی جرم و گنه عدو تو را کشت

ای یوسف فاطمه چرا کشت

چون جدّ غریب خود به گودال

پرپر زده در دل سیه چال

آثار شکنجه در تنت بود

زنجیر ستم به گردنت بود

آگاه زغربت تو کس نیست

جز مشت پریت در قفس نیست

ای شسته به اشگ، تربت تو

تشییع تو شرح غربت تو

تشییع تو بود مثل مادر

تابوت تو گشت تخته ی در

هر چند زگوشه ی سیه چال

تشییع تو شد به چار حمّال

آخر بدنت به اوج عزّت

تشییع شد ای غریب عترت

بردند تنت چو آیت نور

با غسل و کفن به جانب گور

کردند زپیکر تو تجلیل

می رفت به عرش بانگ تهلیل

بس نوحه که در غمت سرودند

زنجیر زگردنت گشودند

با آن همه زخم حلقه ی غُل

گردید نثار پیکرت گُل

دیگر نزدند بر تنت سنگ

از خون جبین نشد رخت رنگ

دیگر به سرت نخورد شمشیر

دیگر به دلت نزد کسی تیر

دیگر نبرید کس سرت را

در خون نکشید پیکرت را

دیگر سر تو نرفت بر نی

در طشت طلا و مجلس می

بردند به دوش پیکرت را

دیگر نزدند دخترت را

دارم به دل آه سینه سوزی

چون روز حسین نیست روزی

تا شعله ی دل زسینه خیزد

«میثم» به حسین اشگ ریزد