امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دوست دارم تا به خاک دوست گذارم سرم را

 

 

دوست دارم تا به خاک دوست گذارم سرم را
جان بکف گیریم نبینم غیر روی دلبرم را


دوست دارم در سیه چال بلا تنهای تنها
آنچنان گریم که از خون پر کنم پشم ترم را


دوست دارم قائل آید دیدنم با تازیانه
تا ببیند دوست نیلی جسم از جان بهترم را


دوست دارم آنقدر صیّاد آزارم رساند
تا برون آرند تنها از قفس مشت پرم را


دوست دارم من که گرد خود عزاداری ندارم
این دم آخر ببینم اشک چشم دخترم را


دوست دارم تا رضا را همچو جان بگیرم
افکنم بر ماه روی او نگاه آخرم را


دوست دارم تا که زندانبان زند سیلی برویم
در نظر آرم رخ نیلیّ زهرا مادرم را


دوست دارم تا که یاد پیکر عریان جدّم
بر ندارد تا سه روز از خاک، شیعه، پیکرم را


دوست دارم تا ز جدّ خود برم میراث غربت
وقت جا دادن به روی خاک بگذارم سرم را


دوست دارم«میثم»  از دل گوید و از جان بسوزد
تا بگیرم دست این از پا فتاده، نوکرم را